به گزارش «راهبرد معاصر»؛ آمریکا خودش را به عنوان یک ابرقدرت با موقعیت هژمون و رهبر جهان آزاد در دنیا تعریف کرده است. هرچند نسبت به جایگاه هژمونیک آمریکا و درباره ماهیت جهان آزاد تردید جدی وجود دارد، اما تمام تلاش آمریکا بر این است که همچنان عنوان بزرگترین قدرت جهان را برای خودش حفظ کند.
کشور هژمون مجبور است در تمام نقاط راهبردی جهان حضور داشته باشد تا با مهندسی تحولات آن مناطق به سود منافع و اهداف سیاست خارجی خود، بیشترین نفوذ و استیلا را اعمال نماید. با وجود این، نه فقط آمریکا، بلکه هیچ کشوری در حال حاضر چنین قدرتی ندارد که در همه مناطق دنیا حضور حداکثری داشته باشد.
بعد از چین، حوزه آمریکای شمالی که از دیرباز حیاط خلوت آمریکا به حساب میآمده، در اولویت قرار دارد
هزینههای کلان حضور نظامی و توان اقتصاد نابسامان آمریکا اجازه نمیدهد که همزمان همه نقاط را به طور کامل مدیریت کند. در نتیجه، آمریکا میبایست اولویت سنجی کند یا به عبارت دیگر، مناطق مهم دنیا را اولویت بندی کرده و نسبت به اولویتهای خود، حضور و نفوذش را در آنها تنظیم و مدیریت نماید.
در دو سند راهبرد امنیت ملی آمریکا آمده است که چین به عنوان راهبردیترین رقیب آمریکا باید مهار شود. بنابراین تمرکز اصلی باید پیرامون چین باشد و به ناچار، آمریکا باید تمرکز خود در سایر نقاط جهان را در جهت تقویت حوزه چین بکاهد.
بعد از چین، حوزه آمریکای شمالی که از دیرباز حیاط خلوت آمریکا به حساب میآمده، در اولویت قرار دارد. کانادا با منابع غنی انرژی، پاناما با کانال مهم تجاری که دارد و حتی مکزیک در همسایگی جنوبی آمریکا، مناطقی هستند که آمریکا درصدد دست درازی به آنهاست. آمریکا همچنین گرینلند را به خاطر ذخایر انرژی که دارد هدف گرفته و میکوشد به نحوی آن را از چنگ دانمارک بیرون آورد.
پس از آن، حوزه اروپا دارای اهمیت بسیاری است به خصوص که متحدان آمریکا در اروپا از بسط نفوذ روسیه پس از جنگ اوکراین در هراسند. خود اتحادیه اروپا هم به عنوان یک رقیب بالقوه برای آمريکا همواره در دستور کار برای مهار قرار داشته است و در نهایت اروپا با وجود اتحاد خود با آمریکا، رقابتی پنهان دارد.
پس از این مناطق غرب آسیا هنوز برای آمریکا دارای اولویت است؛ اگر بخواهیم اهمیت غرب آسیا را برای آمریکا بسنجیم، در سه عامل قابل بررسی است:
در رابطه با غرب آسیا تغییرات مهمی رخ داده است؛ در یک دورهای، خلیج فارس و غرب آسیا به خاطر مسئله انرژی در اولویت سیاست خارجی آمریکا بود. در سال ۲۰۰۳ حمله به عراق به خاطر کنترل منابع انرژی آن و محکم شدن نفوذ منطقهای آمریکا در مرکز مهم انرژی جهان صورت گرفت.
در حال حاضر اوضاع انرژی در آمریکا نسبت به سالهای گذشته به کلی تغییر کرده است؛ آمارهای EIA (آژانس جهانی انرژی) نشان داده که تولید نفت آمریکا پس از نزدیک به 40 سال کاهش سالانه، ناگهان در سال 2009 دوباره اوج گرفته که به پذیرش گسترده تکنیکهای «شکست هیدرولیکی» و «حفاری افقی» از جانب تولیدکنندگان نسبت داده شد. از آن زمان تولید به طور پیوسته رو به افزایش بوده است.
بر اساس گزارش اویل پرایس، تولید آمریکا در سال ۱۹۷۰ به اوج ۹.۶ میلیون بشکه در روز رسید، سپس روند کاهشی یافت و در سال ۲۰۰۸ به فقط ۵ میلیون بشکه در روز سقوط کرد. فناوریهای جدید استخراج نفت در سال ۲۰۰۹ دوباره افزایش یافت و رشد تولید از آن زمان تا هنگام شیوع کرونا ادامه یافت.
آمریکا در سال ۲۰۲۳ برای ششمین سال متوالی بزرگترین تولیدکننده نفت جهان ماند و بیش از هر کشور دیگری نفت خام تولید کرد. اداره اطلاعات انرژی آمریکا اعلام کرد، تولید نفت این کشور در سال ۲۰۲۳ به ۱۲.۸ میلیون بشکه در روز رسید که بالاتر از رکورد ۱۲.۳ میلیون بشکه در روز ثبت شده در سال ۲۰۱۹ بود.
بنابراین در حال حاضر غرب آسیا و خلیج فارس مهمترین اهمیت خود به عنوان منبعی برای تأمین انرژی آمریکا را از دست داده است. هرچند این مسأله هنوز برای برخی از راهبردنویسان آمریکایی جا نیافته است؛ هنری کیسینجر که به سیاستهای جنگ طلبانه و سلطه جویی شهرت داشت، در اواخر عمرش در مصاحبه ای گفت: به نظامیان گفتم که ما باید هفت کشور غرب آسیا را به دلیل منابعی که دارند، بگیریم و آنها هم تقریبا این مأموریت را انجام دادند.
در حال حاضر چنین دیدگاههایی در آمریکا مثل توهم است، اما دو دلیل دیگر مهم بودن این منطقه هنوز برای آمریکا باقی است؛ به خصوص مسئله رژیم صهیونیستی که مهمترین متحد آمریکا در این منطقه است و نفوذ مالی، ایدئولوژیک و سیاسی صهیونیسم در آمریکا موجب شده تا فراتر از یک متحد، آمریکا خودش را حافظ منافع رژیم صهیونیستی بداند.
اداره اطلاعات انرژی آمریکا اعلام کرد، تولید نفت این کشور در سال ۲۰۲۳ به ۱۲.۸ میلیون بشکه در روز رسید که بالاتر از رکورد ۱۲.۳ میلیون بشکه در روز ثبت شده در سال ۲۰۱۹ بود
نکته اصلی در رویکرد متفاوت آمریکا به دیپلماسی با جمهوری اسلامی ایران در این است که آنها ترجیح میدهند بدون دردسر، خودشان را از درگیر شدن در منطقهای که دیگر اهمیت حیاتی تأمین انرژی ندارد بیرون بکشند. بنابراین آیا آمریکا حاضر است صرفا برای خوشایند لابی صهیونیستی مذاکرات هستهای روبه جلو با ایران را به هم بزند و خودش را وارد جنگی کند که زیان آن به مراتب بیشتر از منفعتش خواهد بود؟
مسأله اینجاست که خارج از محاسبه سود و زیان، ساختار قدرت در آمریکا به شدت تحت تأثیر عناصر صهیونیستی است. هرچند عدهای معتقدند ترامپ برخلاف جو بایدن و حتی باراک اوباما، قدرت و عزم لازم را دارد که با ایدههای جنگ طلبانه نتانیاهو مقابله کند، اما فشار سیاسی شدیدی که سرسپردگان به صهیونیسم در کنگره و سنا و احزاب آمریکا دارند، به میزانی است که جای تامل در این زمینه باقی میگذارد.
برای کسانی که میخواهند بدانند آمریکا با آن سابقه سیاه سلطه گری در منطقه و ماهیت استکباری که تغییری خاصی در آن رخ نداده، چطور یک گام به جلو برای مذاکره با جمهوری اسلامی ایران برداشته است، باید گفت منافع عینی آنها مثل گذشته در گرو تحولات منطقه نیست.
در حال حاضر برای آمریکا بسیار به صرفهتر است که نفت کشورهای اطراف خودش مثل کانادا و مکزیک را غارت کند تا هزاران مایل آن طرفتر در خلیج فارس پایگاه نظامی و ناوگان جنگی داشته باشد. حتی برای آمریکا، هزینههای نظامی فعلی که در غرب آسیا میشود اگر صرف اکتشاف و استخراج نفت در آلاسکا بشود، بسیار به صرفه تر خواهد بود.
بهتازگی دیدیم ترامپ مثل نواری که روی دور تکرار باشد، مدام میگوید ایران نباید به سلاح هستهای دست یابد. در واقع میتوان فهمید که او به این میزان برای بستن دهان رژیم صهیونیستی رضایت داده است و بیش از این نمیخواهد خودش را با ایران درگیر موضوع پیچیده ای کند.
باید در نظر داشت یک حرکت اشتباه در رابطه با ایران که منجر به جنگ شود، تمام محاسبات بینالمللی ترامپ را به هم خواهد ریخت. در عموم مصاحبههای اخیر ترامپ، اشاره به این نکته که امید دارد توافق با ایران حاصل شود دیده میشود؛ در واقع ترامپ بدین نحو دارد از تمایل باطنی خودش حرف میزند؛ برای آمریکا هیچ نقشه جایگزینی جز توافق صلح آمیز با ایران وجود نخواهد داشت و او نیز پس از آزمون و خطا در دور قبلی، به این نکته واقف شده است.
هرچند هنوز هم سنتگرایانی امثال کیسینجر در آمریکا وجود دارند؛ بهتازگی جان بولتون، مشاور اسبق امنیت ملی آمریکا در گفت وگویی با شبکه بیبیسی ضمن بیهوده تلقی کردن مذاکرات غیرمستقیم آمریکا با ایران، این کشور را تشویق به حمله به تأسیسات هستهای ایران میکرد. به ادعای او، پس از حمله نظامی به ایران هرچند برنامه هستهای و دانش بومی ایرانیان در این زمینه از بین نمیرود، اما زمینهساز سقوط جمهوری اسلامی ایران خواهد شد.
چندین سال طول کشیده تا در کاخ سفید مهملگویی ها و توهمات اشخاصی مانند بولتون رنگ ببازد و آمریکا متوجه اشتباهات گذشته خود شود. اینک اگر عقلانیت از میان نرود، لابی صهیونیستی فائق نشود و تندورهای آمریکایی حقهای از کلاه بیرون نیاورند، امکان ادامه روند دیپلماسی با آمریکا قابل انتظار خواهد بود.